محل تبلیغات شما

در حد فاصل ۲ کيلومتری جنوب جزیره قشم جزیره زیبا و کم نظیر هنگام با معادن نمک، سرب و خاک با وسعت حدود ۵۰ کیلومتر مربع جلوی روستای شيب دراز خودنمایی میکنه.

این جزیره آبادی‌های کوچیکی چون هنگام جدید، هنگام قدیم (عرب)، خماسی و غيل تشکيل شده که تا بندرعباس حدود ۴۳ مایل دریایی و تا شهر قشم حدود ۲۹ مایل دریایی فاصله دارد.آب‌های اطراف جزیره هنگام به زیستگاه دلفین‌ها معروفه که خیلی از گردشگرا برا دیدن اون به این جزیره مسافرت میکنن

.شناورهایی هستن که برای دیدن دلفین ها همیشه کنار بازدید کننده ها هستن، فقط باید صبح زود و قبل از گرم شدن هوا تا قبل 11 اونجا باشین چون دلفینها وقت گرما به اعماق میرن.

. بهترین فصل برای دیدن جزیره هنگام، فصل بهار، اواخر تابستان یا اوایل پاییز هست.لذت آب تنی در این جزیره که به دلیل مرجانی بودن سواحل بسیار شفافه و. برای رفتن به جزیره هنگام باید از راه کناره ی جنوبی جزیره قشم به سمت روستای شیب دراز میرید و از اسکله محلی قایق موتوری شمارو به هنگام.

بعد از اینکه از قشم به سمت هنگام حرکت کردیم حدود ساعتهای 7 بود که سوار قایق موتوری شدیم.ابتدای ورودمون به قشم با چند گردشگر تهرانی و روس هم مسیر بودیم . وقتی سوار قایق می شدیم دو تا از همون مسافرهارو دیدیم و به ما پیشنهاد دادن بریم به ساحل خماسی (سبک موسیقیه که نام نوازنده اش خماسی بوده) توو جزیره و با گرفتن نیسان و صرف هزینه 20000تومان حرکتمون رو به سمت ساحل شروع کردیم.

هوا تاریک تاریک بود و به یک هد لامپ نور کمی رو عقب نیسان ایجاد کردیم و از ساحل خماسی و زیباییاش شنیدیم. قبل از ساحل نخلستانهایی هس که اونجا هم میشه اتراق کرد و چوب برا درست کردن آتیش هم هس اما ما مقصدمون خماسی بود و ساحل نخل رو پشت سر گذاشتیم، بعد از 15 دقیقه به انتهای خاکی جاده رسیدیم و باید پیاده می شدیم.

هیچ نوری به غیر از هد لامپهامون نبود و چون میدونستیم پایین اون منطقه آنتن نداریم با خانواده هامون تماس گرفتیم و ازونجایی که شب ولادت حضرت فاطمه و فرداش روز مادر بود بود به مادرها تبریک گفتیم و از شیب تندی اومدیم پایین.

بعد از 8-9 دقیقه پیاده روی به سه گردشگر رسیدیم که آتیش روشن کرده بودن و با شادی باهم  صحبت میکردن ما که بهشون رسیدیم برا چادر زدن راهنماییمون کردن .اونجا مگس زیادی داشت که حتی توو شب و تاریکی هم قابل لمس بود. ما و دوستان با اندکی کنکاش نزدیک به اون سه گردشگر چادر هامون رو بر پا کردیم. و همون ابتدا تنی به آب زدیم و حالمون جا اومد.

یکی از همراهام با خودش کندک آورده بود و به سرعت اپر از آب کرد و برای چای و شام شب مهیا شدیم.شاممون تن ماهی با نون لواش و اندکی ساقه طلایی بود. بعد از صرف شام مختصرمون تصمیم گرفتیم استراحت کنیم تا صبح بتونیم طلوع رو ببینیم و با صدای نوازش آب بر سنگها به خواب فرو رفتیم.

صبح با خنده های دوستانمون که از ساحلهای اطراف با شعف صحبت میکردن بیدار شدیم. از چادر بیرون اومدم و چشم بسته کشو قوصی به بدنم دادم وقتی چشمامو باز کردم تازه متوجه شدم تکه ای از شفافیت قابل لمس بهشت یعنی چی.آب انقدر شفاف بودکه دونه دونه صدفهارو میشد دید.

یکی از همراهانم که زودتر از من بلند شده بود از سواحل زیبای کناری که 10 دقیقه باما فاصله داشت میگفت و همراه دیگرم در حال پربدن از بالای بلندی به داخل آب بود. خلاصه از همون ابتدای صبح شعف و شادی و تحرک در همه جا موج میزد. بیقرار رفتن به ساحل اطراف بودم که تازه چهره سه دوست گردشگرمون آقا ابراهیم و آقا کامران از تهران و دوست عزیزم آقا میلاد از خراسان رو دیدم.

جالب اینجاست که من یک ماه قبل با میلاد تلفنی در مورد سایکل توریست و دوچرخه سواری و رکاب زنی گپ و گفتی داشتیم اما همو ندیده بودیم و این سفر دیدارمون رو رقم زد.

صبحانه چای و ساقه طلایمون رو خوردیم و دوربینمو برداشتم تا بزنم به ساحل. این ساحل نقره ای و شفاف در عین بکر بودن زیباییهای منحصر به فرد و صخره های بلندی داره که هر بار میتونی از اونها صعود کنی و از کنار ساحل فرود بیای. سه ساعتی رو قدم زدم، عکس گرفتم و خلوت کردم. دلم می خواست باز هم ادامه بدم ولی چون دوربین همراهم بود نمیشد از صخره ها گذشت و از پایین هم نمیشد شنا کرد. تصمیم گرفتم برگردم و همراه با بچه ها ناهارو آماده کنیم و دوباره بزنیم به ساحل.

 قرار بر موندن یه شبه دیگه توو این ساحل شد و بچه ها پیشنهاد دادن به راننده دیشبی بگیم برامون آب و ماهی بیاره تا هم ناهاری درست کنیم هم آبی برای نوشیدن داشته باشیم. از قرار ماهی های صید شده تا قبل از 11 صبح فروش و یا بارگیری میشن و به ما میگوی هنگام رسید .هزینه گرفتن 1 کیلو میگو 26000 تومان شد و بعد از پاک کردن میگوها و سرخ کردنشون با پلو سبزیی که رو هیزم درست کرده بودیم ناهار جانانه ای زدیم و دوباره به سمت ساحل و زیباییاش رفتیم.

ساحلی که ما بودیم نهایتاً چهار چادر داخلش کمپ کرده بودن که با همشون رفیق شدیم. هوا کم کم رو به تاریکی میرفت اما اندکی ابری بود و ما فقط محو شدن خورشید رو توو بالشتک ابرها دیدیم. چای هیزمی درست کردیم و کنار دوستان از جاهایی که رفته بودیم و قرار بود بریم حرف زدیم.

 نم باروون مهمون گاه و بیگاه کلاممون بود و این زیبایی هم کلامی با دوستان رو دو چندان می کرد. کمی که گذشت باد سرعتش بیشتر شد و توو کمتر از 15 دقیقه با سرعت زیاد شروع به گذشتن از ما میکرد. ازونجایی که ما توو گودی بودیم باد با تمام  توانی که داشت مارو توو آغوش خودش می کشید تقریبن هیچ جارو نمیشد دید ما و بچه ها تصمیم گرفتیم چادر هارو جمع کنیم و از ساحل بیرون بزنیم .

چادر من و دوستانم تقریبن پر از آب شده بود و در حال کنده شدن از زمین بود، یه گوله گرد جدید به جمعمون اضافه شده بود  و این آقا پیمان اولین سفرهای طبیعت گردیشو داشت رقم میزد. هنوز چادرش برپا نشده بود که مجبور بود ساحل رو همراه ما ترک کنه.

 شروع کردم به جمع کردن وسایلم، بچه ها با راننده هماهنگ کردن که بیاد و مارو به روستا برسونه. باد خوابید ولی بارون ادامه داشت تاوقتی نیسان برسه یه نگاهی به آسمون کردم داشت ستاره هاشو نشونم میداد و دودل ازینکه بمونیم یا بریم اما حیف ازینکه تمام چادرم خیس شده بود و دوستانم هم جای مناسبی برای خواب نداشتن.

با تصمیم جمع به سمت روستا حرکت کردیم و با هماهنگی با خادم مسجد امام رضا شب رو توو مسجد اتراق کردیم، همون ابتدا با کمک دوستانم چادرمو پهن کردم و کمی از نم و رطوبتش رو گرفتم و ازحمام صحرایی آب یخ بهره بردم و با یه لیوان چای گرم شب پر حادثه مونو به صبح رسوندیم.

حدود ساعت 7 همه بچه ها بلند شده بودن و کم کم باید به سمت مقصد بعدیمون میرفتیم. قرار بر این شد با  چهار دوست جدیدمون هم سفر بشیم وبه سمت قشم برگشتیم، تا بتونیم سال تحویل رو در جزایر ناز باشیم .تا جمع و جور کردیم و سوار قایق موتوری شدیم دیگه 10 شده بود، و دل دل میکردیم  نکنه زمان سال تحویل برسه و ما توو راه باشیم.به ساحل قشم که رسیدیم تصمیم گرفتیم بریم جزیره ناز و اونجا سال رو تحویل کنیم.

جزایر ناز توو 22 کیلومتری شهر قشمه که  میشه پاچه هارو بالا زد و تا فاصله یک کیلومتری داخل آب حرکت کرد ، جزایر ناز با حدود سه هکتار زمین مسطحه که به  دیواره های صخره ای 5تا 10 متری منتهی میشه و چون ساحل شنی نداره، با کامل شدن جذر و مد آب دریا، با ایجاد باریکه ای از خشکی به ساحل متصل میشه ، هر 6 ساعت یکبار این اتفاق می افته.

 جزایر ناز در سمت جنوب هستن و توو بعدی قرار گرفتن که باد از پشت به اونها می وزه، وقتی که باد به جزیره می رسه و با صخره ها برخورد می کنه از اطراف جزیره ها  پهلو میگیره  و به جای اینکه امواج دریا را به سمت ساحل هدایت کند باعث پیوستن و شکافتن اونها به سمت هم می شه. مردم محلی به این جزیره ها "دو کَرده" هم می گن یعنی جایی که نیمی از روز توو آبه و نیمی از روز توو خشکی .هرچند زمان این اتفاق کوتاهه توو همین فاصله  با ورود به جزایر ناز می شه تنگه هرمز و لارک رو هم دید.

ما پاچه هارو بالا زدیم و کفشهامونو به گردن آویزون کردیم و را افتادیم و زدیم به دل آب. تا زانو میشد توو آب رفت و داشت کم کم آب بالا میومد که به اولین جزیر ه اش رسیدیم عروس دریایی و صدف و انای رنگارنگ  رو سطح جزیره.

 یکی از بچه ها مسیر ممتدی رو ادامه داد تا ببینه راهی برای رفتن به جزیره بعدی  با کوله هست یا نه که آب کم کم بالا اومد و ما ناچار شدیم از جزیره بیایم بیرون. اندک زمانی تا لحظه تحویل سال نداشتیم و به پیشنهاد یکی از بچه ها برگشتیم به دره ستارگان تا بیرون اون کمپ کنیم. پیشنهاد خیلی خوبی بود و با یه هیچهایک مناسب و به وقت رسیدیم به دره ستارگان.

زمانی برای چادر زدن نداشتیم و این شد که مهیا شدیم برای چیدن سفره هفت سینمون (سيب زميني،سيم،سبزه،سمنو،سكه،ساقه طلايي،ساعت ) در کنار دوستان جدید و در دل طبیعت به انتظار آغاز سال نشستیم. هر کدوم از بچه ها از اهداف یال آیند هاش که باسرعت در حال رسیدن بود گفت و یامقلب القلوب

رو بوسی و تبریک عید روبا اندک آجیل و شکلاتی که داشتیم توو سفره پیش رو گذاشتیم  و با چای و نسکافه از خودمون و دوستامون پذیرایی کردیم. من که بارها تووسفرم به تقابل مسافرت با کوله و دوچرخه فکر میکردم و از محاسن هر کدوم توو وجودم برمیشمردم با دیدن دوچرخه سوارا دلم هوای رکاب زدن میکرد. دوستانی به ماپیوستن که تازه به قشم رسیده بودن و از اراک رکاب زده بودن وداشتن به سمت مناطق مختلف قشم میرفتن. اندک زمانی رو با هم بودیم تا پنچری چرخهاشون رو گرفتن و اونها هم به مسیرشون ادامه دادن.

. دوستانم میلاد و آقا ابراهیم و کامران و پیمان دره ستارگان رو ندیده بودن و برای دیدن ان دره زیبا لحظه شمار ی میکردن. من و یکی از دوستانم موندیم و برای شام و چای شب هیزم جمع کردیم تا آتیش کوچک روبا گرمای وجود همراهانمون پیوند بزنیم. شام آتیشیه تخم مرغ، تن ماهی با سیب زمینی تنوری و نانهای سپید محلی به همراه آویشن و زنجبیل و نعناع.

کنار آتیش نشستیم و خوندیم و حرف زدیم و بیشتر به زوایای مشترک وجودمون پی بردیم.، یکی از محلی ها راهنماییمون کرد که احتمال وجود مار یا شغال هست و بهتره از اینجا به مکان بالاتری بریم ولی زیبایی اون منطقه دل و پامون رو بند کرده بود و یارای مقابله هم نداشتیم. باران که میهمان همیشگی ما بود شروع به باریدن گرفت و مارو تا چادرهامون همراهی کرد. صدای برخورد دانه های بارون به سقف چادرم در پوششی از سکوت چشمانم رو فراگرفت

صبح با ترنم قطره های بارون که از درز چادرم به داخل رسیده بود بیدار شدم، آتش رو به پا کردیم و صبحانه مختصری که از هرکدوم ازبچه ها باقیمونده بود، سفره مارو تزیین می کرد. لباسهای نم دارمون و چادرهارو به دل درختها سپردیم تا اندکی با باد هم سرایی کنن و خودمون کوله هامون رو جمع کردیم.

زمان جدایی از دوستانمون بود و باهم خداحافظی کردیم و یادهامون رو در دل ثبت کردیم.مابه سمت اسکله شهید حقانی و هرمز و دوستان به سمت غارهای خوربس.

 

 

ركابزني نوشهر به بوشهر(قسمت پنجم /خرداد ٩٨)

ركاب زني نوشهر به بوشهر (قسمت چهارم/خرداد ٩٨)

ركاب زني نوشهر به بوشهر(قسمت سوم/خرداد ٩٨)

رو ,هم ,جزیره ,ساحل ,توو ,ها ,بود و ,به سمت ,کردیم و ,بچه ها ,و از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها