محل تبلیغات شما



اول قرار بود كه يك روز اضافه تو اصفهان بمونيم ولي نشد و تصميم گرفتيم صبح زودتر بزنيم بيرون كه برناممون تا شهر رضا بود رو بيايم بجاش شهر رضا كه حدود ٨٠ كيلومتر بود و تا ظهر ميرسيديم استراحت كنيم هم از برنامه جلو باشيم هم استراحت كرده باشم ولي صبح از شدت خستگي خواب مونديم و حدود ساعت ٧:٣٠ صبح بيدار شديم كه آقا محسن زحمت كشيده بودن صبحونه حاظر كرده بودن ديگه جاتون خالي تا صبحونه رو خورديم و وسايل رو جمع كرديم و زديم بيرون با آقا محسن خداحافظي كرديم حدود ساعت ٩ صبح شده بودش يه ٥  كيلومتري بايد از شهر ميومديم بيرون تا برسيم سر مسير اصلي كه به شمت شهر رضا خركت كنيم مسير خيلي خوب بودش فقط دوتا سربالايي داشتيم بقيش سرازيري بودش و كفي البته آخراش باد اذيت كردش بين مسير هم كه ماشينهاي هندونه فروش بودن و يه هندونه گرفتيم و خورديم كمي آب بدنمون تامين بشه و حدود ساعت ٤ بود رسيديم شهر رضا رفتيم داخل پارك آبشارش كمي نشستيم و سرو صورتمون رو شستيم آب خوردن برداشتيم و شروع كرديم به ركاب زدن به سمت سميروم تو مسير به يه دشت بزرگ رسيديم كه سريبز بود و داخل اين دشت افرادي كه كندهاي زنبور عسل داشتن زياد بودم و هوا هم ابري بود كمي بوس نم ميداد خيلي حس خوبي بودش كه بعد از دشت يه سربالاي داشتيم كه بعد از رد كردن اون سربالايي رسيديم به روستاي كُهرويه و حدود ساعت ٧:٣٠ بودش يه ساختمان اورژانسم بودش كه اومديم كنارش كمپ كرديم هوا هم خيلي خنكه خوراك اينه كه بري تو كيسه خواب تا صبح به خودت بپيچي

 

بعد از اينكه يه شب خوب رو در كنار دوست خوبمون آقا سعيد گذرونديم از دليجان زديم بيرون به سمت اصفهان حركت كرديم اول صبح خنك بود و مسير هم خوب بود شيب خيلي زيبادي نداشتيم البته بعد از چند ساعت يه چند تا شيبي رو داشتيم كه حسابي بهمون حال  دادش بعد يه چند تا سرازيري خورد كه تلافي اون حال دادن هاي سربالايي رو درآوردش حدود ظهر هوا خيلي گرم بودش كه هر چند ساعتي يه چند دقيقه اي زير سايه درختي يا تابلوي پيدا ميكرديم ميرفتيم يه چرت ده دقيقه اي ميزديم و دوباره ادامه ميداديم مسيرش خوب بود يك طرفته و دو بانده بود و شونه اضافه براي ركاب زدن بدون دردسر هم داشت حدود ساعت ٤ بود كه كنار يه سورپرماركت واستاديم و يه كمي خوراكي گرفتيم و بجاي ناهار خورديم.مسير تقريباً كفي بود ولي باد اذيت ميكرده و هوا هم كمي ابري شده بود و خنك تر بودش ولي دوچرخه ها به زور راه ميرفت تقريباً سخت شده بود ركاب زدن هوا هم داشت تاريك ميشد هميشه اين چند كيلومتر آخر مسير به اندازه كل مسير انرژي آدم رو ميگيره

 

بعد از گذروندن يه شب عالي تو يه باغ خيلي خوب و دركنار پسر عموم (ابراهيم) و دوستم صبح به سمت دليجان حركت كرديم بعد از چند كيلومتري كه از شهر ساوه اومديم بيرون زديم كنار رفتيم داخل يه باغ بزرگ كه درخت آلو داشت و تازه كاشته شده بودن نشستيم و جاي دوستان خالي صبحانه خورديم و ادامه مسير هوا تقريباً گرم بودش اونقد گرم بودش كه بطري آب اضافه با خودمون برداشته بوديم و هر چند كيلومتر خالي ميكرديم سر خودمون تا كمي خوك بشيم. تو اتوبان كه داشتيم ميومدم من كمي از حميد جلوتر بودم يه دفعه چشمم خورد به يه قنشگ كه از شدت گرما و تشنگي نميتونست تكون بخوره از زمين برش داشتم و كمي بهش آب دادم و از اونجايي كه اونجا نه درخت و نه آبي بودش آوردمش تا حدود ٢ كيلومتر جلوتر كه يه جوب آبي بودش كه خنك هم بود و چند تا درختي هم دوروبرش بودش قشنگ بيچاره رو كردم داخل آب تا خنك خنك شد و سرحال تا ولش كردم انگار دوباره متولد شده باشه پركشيد رفت سمت درختا.تو مسير وانت هاي زيادي بودن كه لواشك رب انار آب انار ميدادن پيش يكيشون واستاديم و يه بطري ١/٥ ليتري آب انار تگري گرفتم خورديم خوك بشم و چند كيلومتر جلوتر هم دوباره از يكي ديگه وانتي هت غذا خونگي گرفتيم ناهار زديم.تو مسير خيلي خسته بوديم و هوام هم خيلي گرم بودش رسيديم به عوارضي كه كنارش سرويس بهداشتي بود رفتيم خودمون رو شستيم و يه نيم ساعتي دراز كشيديم ولي دستشون درد نكنه اين مگسها نزاشتن بخوابيم و بلند شديم مسيرمون رو اومديم حدود ساعت ٨ عصر بود كه به شهر دليجان رسيديم ورفتيم من ل آقا سعيد نجفي كه مردي باحال و اهل دل بود رفتيم و شب رو مزاحمش شديمكه خودشون هم اهل سفر و دوچرخه سوار بودن و كلي از تجربياتشون استفاده كرديم و لذت برديم و يه دوست خوب و جديد هم به دوستان اضافه شد.سفر هميشه ميتونه خوب باشه حتي تو بدترين شرايط فقط بايد بخواي كه خوبي و لذت رو تجربه كني 


 

ديشب كه بعد از حدود ١٨٠ كيلومتر ركاب زدن رسيده بوديم كرج اومديم كنار پليس راه اول جاده چالوس كمپ كرديم بخاطر امنيت بيشتر ولي مشكلش اين بود كه تا صبح بخاطر سروصدايي ماشينا نتونستيم بخوابيم و صبح كه زود زديم بيرون به سمت ساوه حركت كرديم اوايل مسير خيلي خوب بود آب جوب و درخت و باغ مخصوصاً سمت شهريار ولي يك هو از اون همه خنكي و سرسبزي زديم بيرون و وارد دشتي باز با بوته هاي كوچك مواجه شديم كه نشون ميدادن از آب و سايه و خنكي خبري نيست خيلي هوا گرم بود و جايي هم كه سايه باشه بتونيم چند دقيقه استراحت كنيم پيدا نميكرديم به زور خودمون رو زير پايه تابلو تبليغاتي كه يه كم سايه داشت جا ميداديم تا كمي خنك بشيم بعد از چند ساعت ركاب زدن حدود ساعت ١٢ رسيديم سر تقاطع ملارد با ساوه به دكه كوچيك بود رفتيم و يه حالي به خودمون داديم  رفتيم يه ناهار خوب زديم و كمي استراحت كرديم و يه شير آب بود كه خودمون رو كامل خيس آب كرديم مثل كولر گازي سر خود شده بوديم يه نسيم بهمون ميخورد خنك خنك ميشديم البته اين فقط براي چند دقيقه بود چون بعدش خشك شديم و گرما و جاده طولاني و كوير  حدود٣٠ كيلومتري ساوه رسيده بوديم كه آسمون ابري شده بود و صداي رعد و برق تو دشت ميپيچيد ما كه از بودن خيلي حال كرديم هم يه نمه بارون زد هم كه حسابي خنك شده بوديم و از حدود ٣٠ كيلومتري ساوه ما اصلاً ركاب نزديم خيلي خوب بود همش بدا داشت ما رو ميبردش بعد از رسيدن به ساوه هم كه مزاحم پسر عموم شديم و از بودن دركنارش اذت برديم امروز هر چند مسير سختي داشتيم ولي لذت هاش بيشتر و بيشتر بود سرسبزي كوير مردمان خوب باران باد و ديدارهاي نو و زندگي بهتر(تو اين سفر ها ميشه تجربياتي رو بدست آورد كه ديده آدم نسبت به افراد و آدمها خيلي تغيير ميكنه وقتي سفر ميكني زندگي رو ميتوني به يه رنگ ديگه اي ببيني و از اين طول عمرت لذت بيشتري ببري و)


سفر از درياي كاسپين(خزر)به خليج هميشه فارس كه ديروز پنج شنبه حدود ساعت٣ بعدظهر از نوشهر استارت زديم به سمت بوشهر.

اول سفر كه خيلي خوب شروع شدش و اتفاقهاي خوبي افتاد و اولين تجربه ركاب زدن جاده چالوس كه خيلي خوب بود مسير كه واقعاً عالي بود ديشب براي كمپ كردن با مسجد كه صحبت كرديم مثل هميشه نداشتم بمونيم و چند رستورانم رفتيم كه اوناهم هزينه ميخواستم بخاطر كمپ ولي ما تصميم گرفته بوديم بخاطر كمپ كردن هزينه اي نديمو در كمال ناباوري يه باقچه بود كه تازه داشتنكاراش رو ميكردن و راه بندازن و جاي بسيار عالي يه دشت خوب در كنار رودخونه واقعاً زيبا بود كه با صاحبش آقا احسان صحبت كرديم اجازه داد شب رو اونجا كمپ كنيم البته بدونم هيچ هزينه اي و شب رو با صداي رو خونه صبح كرديم  و امروز همه كه اصل مسير جاده چالوس رو به همراه اون همه زيبايي و سربالاييهاش ركاب زديم بين راه به يك زن و شوهر سوئدي برخورديم كه از سمنان ركاب زده بودن و داشتن ميرفتن تنكابن و برن سمت الموت حدود ساعت ٨ بود كه رسيديم به كرج كنار يه پاسگاه پليس كمپ كرديم هر چقد ديشب حال داد خوابيدن امشب بجاش سر و صداي ماشين و رفت و آمد آهنگ شب بخيرمون هست

سلام خدمت همه عزيزان

بالاخره بعد از دوسال دوباره تونستم سفر با دوچرخه رو شروع كنم امروز با اتوبوس ميريم نوشهر و خدا بخواد ركاب زني مسير درياي كاسپين تا خليج هميشه فارس رو شروع ميكنيم اين سفر كه مصافتش حدود ١٥٠٠ كيلومتر هست رو قراره توي ١٥ روز ركاب بزنيم و شهرهاي كه ازشون رد ميشيم نوشهر/كرج/ساوه/دليجان/اصفهان/شهررضا/سميرم/ياسوج/نورآباد/برازجان/بوشهر هستش اميدوارم كه تو اين سفر اتفاقهاي خيلي خوب و تجربيات جديد به همراه داشته باشه .

 


سلام به تك تك شما عزيزان 

فكر كنم ٢ سالي گذشته از آخرين سفرم با دوچرخه . اصلاً دوست نداشتم كه اينطوري ميشد و تا اين حد از سفر دور ميشدم ولي بخاطر مشكلات كه پيش اومد مجبور شدم سفر با دوچرخه رو بزارم كنار و يه دو سالي خودم رو درگير كنم كه اين درگير شدن هم خوب هست هم بد خوب بخاطر اينكه به يه جاي برسم كه بتونم سفر رو بهتر انجام بدم بد بخاطر اينكه دوسال از عمرم گذشت بدون اينكه بتونم چيز جديدي از اين دنيا . مردمانش . طبيعتش و. ياد بگيرم دوسال  به بازنشستگي نزديك شدن و با اين حال كه اين دوسال به سختي گذشت اما گذشت و كاريشم نميشه كرد ولي بجاش خوشحالم براي بعداز اين دو سال چون سفر رو ميخوام دوباره  شروع كنم و اتفاقهاي جديد زندگيم رو كشف كنم هر چند شروعش كمي با سختي پيشه رو هست ولي خوب تصميم رو گرفتم و هيچ چيز هم نميتونه مانع بشه كه تو خونه بشينم و گذر عمرم رو تماشا كنم  ميخوام خودم آينده رو بسازم و ساختن آينده و زندگي رسيدن به اون چيزهاي هست كه تو ذهن آدما هست و با روياشون ميخوابن بيدار ميشن و زندگي ميكنن و مهمترين هدف و روياي من سفر هست مهم نيست كجا بخوام برم فقط مهم اينه كه سفر كنم چه داخل ايران چه خارج از ايران و. فقط سفر مهم هست ميخوام اونطوري زندگي كنم كه دوست دارم نه اونطوري كه ديگران دوست دارن . آره شروع ميشه و اگه خدا بخواد اولينشم خرداد ٩٨ خواهد بود 

من تصميم گرفتم برم 

شما هم بهتره هرچه زودتر تصميم بگيريد و حركت كنيد و منتظر هيچ چيزي نباشيد چون قرار نيست كسي بياد كمك كنه تا شما حركت كنيد انتظار آدم رو افسرده خسته بيحال و درمونده ميكنه من منتظر نيستم بس شما هم نباشيد به اميد اون روزي كه هيچ مسافري از سفرش بازنمونه

دوستون دارم (( مهدي مرادي))


نزدیکی‌های جزیره هرمز و اسکله شهید ذاکری که شدیم از دور ساحل زیبا و سبز همراه با قطرات باران جلوه نمایی می کرد به  اسکله که رسیدیم، بارون شدت گرفت و تردد رو قشنگ تر و مارو بهاری تر کرد. در مورد حمل و نقل توو جزیره باید بگم که در ابتدای خروجی اسکله موتوری های سه چرخی هستن که ساعتی 15000 تومن میگیرن و کل زیباییهای هرمز رو نشونتون میدن، این جزیره حدود 42 کیلومتره و با کمی کنکاش میشه 7-8 ساعته همه مناطقشو با توقف نیم ساعته دید و ظرف سه ساعت پیاده روی به نقطه آغاز برگشت.

 سواحل زیبا وجود آهوان و غزالها ،دلفین ها و لاک پشتها (لاک پشت دريايي آب هاي خليج فارس، از اواخر زمستان تا اوايل بهار، بر سواحل شنی وماسه‌های نرم جزيره هرمز تخم گذاری می‌کنه وحدود 50 روز بعد، بچه لاک پشت ها از کلبه های سفید وکوچیک خودشون به سمت دريا حرکت میکنن)، قلعه پرتغالی‌ها و کلیسای درون قلعه (دوران حاكمیت پرتغالی‌ها در منطقه جنوبی ایران)، جنگل‌های مانگرو یا حرا (حرا از گیاهان تیره شاه پسنده که دونه هاش روی درخت مادر رشد میکنه و نهال میشه و از درخت جدا شده و داخل مرداب می‌افتد این جنگل‌های همیشه سبز ، بدون نیاز به آب شیرین ادامه حیات میدن و گیاه اسطوره‌ای روییده شده از اشک چشم آدم رو بوجود میارن)، دره رنگین کمان، ساحل سرخ، دره مجسمه ها، دره سفید.گلگ و چند درخت).

هرمز رو نمیشه جزیره ثروتمندی نام گذاشت با اینکه معماری و رنگهای بیشماری روو توو دلش پنهون کرده و حدود 600 میلیون سال قدمت داره اما فقط چند سالیه که گردشگرا بهش سفر میکنن.

 نه مرکز خرید و نه هتل های مجلل اما ساحل های رنگینی داره، نقره ای و طلایی، دره های نمکی و صخره های سپید. دختران و ن جزیره برقع می پوشن و شلوارهای سوزن دوزی شده دارن و مردهاشون چهره بلوچی وهندی.مردمی مهربان و سواحل زیبا، چیزهایه که درهیچ هتل 5 ستاره ای نمی تونید پیداش کنید.

ابتدا تصمیم گرفتیم هیچهایک کنیم و راه افتادیم به سمت اولین خروجی که رسیدن به اولین مقصدمون و ساحل مفنق بود، بعد از حدود 30دقیقه پیاده روی متوجه شدیم که باید موتور سه چرخ کرایه کنیم. با یکی از سه چرخه ها(سیامک) 6000 طی کردیم. ازین سه چرخه ها که باندای کامپیوترو برداشته بود و با چسب به ستون سه چرخه وصل کرده بود، تا برای مسافراش آهنگ بندری بذاره.

از خواننده های معروف هرمزی پرسیدیم. سیامک می گفت خواننده های خیلی خوبی توو هرمز هست ولی برای ضبط موزیکاشون نمیتونن هزینه کنن و برن به استودیو توو بندر. برا همین کنسرتهای محلی میذارن و این میشه که صداهای گرم و دل نشین فقط در اجراهای زنده و تک و تو ضبط دستی بچه ها و موبایله میچرخه. توو مسیری که میومدیم از غار نمکی کوچیکی هم عبور کردیم که به دلیل کمبود وقت از دیدن اون منصرف شدیم.

بعد حدود 10 دقیقه رسیدیم به ورودی سنگی و کوهی ساحل مفنق. اولش تصور کردیم سیامک مارو وسط کوهها پیاده کرده و رفته،کوههای 60-70 متری صخره ای با رنگهای سفید و قرمز و خاکستری و رگه های سبز درختان ، مسیر پاکوبی در کمال خونسردی و با زبان بلند یک راهنما مارو سوق داد به سمت ساحل.

چند قدمی جلو نرفته بودیم که متوجه شدیم آب توو اون اطراف نیست .این شدکه وسایل رو سپردم به همراهان و راه افتادم به سمت اولین دکه که کنار غار نمکی بودو 10 دقیقه با ما فاصله داشت، لازم به ذکره که بگم بیشتر هزینه ما صرف خریدن آب شد (بطریهای نیم لیتری آب معدنی 1000 تومان).

 بعد از تهیه آب وقتی به همراهانم رسیدم چند تا پسر بچه نوجوون رو در حال گپ و گفت با همراهام دیدم .اونا هم باما هم مسیر شدن و 4 تا مسیر صعود و فرود رو طی کردیم تا نشانه هایی از ساحل دیدیم . بارون دیشب و چند روز اخیر زمین رو گل و لای کرده بود و حرکت کردن به کندی و سختی ادامه پیدا می کرد. بعد از عبور از چهارمین سر بالایی به ساحل نقره ای مفنق رسیدیم.

ساحلی زیبا بکر، آرام و صخره ای سیاره ای دیگه با کلی ناشناخته زیبا توو دلش که وقتی سکوت باشه از همه جا میشه صدای دریا رو شنید.

ساعت حول 3 بود که رسیدیم. کوهها و صخره هایی که ظرف چند دقیقه نمایان شدن و ازشون خبری نبود. .توو ساحل فقط یه چادر بود که بعد ها متوجه شدیم مربوط به آقا داوود بود.فردی بسیار عاقل و روشن بینه و چند وقتیه که با هزینه خودش اونجا کمپ کرده و ساحل و اطرافش رو به صورت رایگان پاکسازی میکنه و پس مانده های وسایل افراد رو جمع آوری میکنه و نمیذاره این طبیعت قشنگ و بکر آلوده بشه.

به قدری گرسنه بودیم که دیگه توانی برای ادامه نداشتیم وحدود 200 متری از کمپ آقا داوود عبور کردیم و یکی از ارتفاعهای اطراف رو مناسب چادر زدن دیدیم جاییکه شبیه تکه ای از سیاره مریخ نقره ای بود.

 برا چادر زدن بایدبه حد کافی از دریا فاصله گرفت آخه حدود 8 شب به بعدآب دریا با جزر و مد بالا میاد واگه نزدیک دریا باشید ممکنه وسطای شب دریا مهمونتون بشه یا صدای آب اونقد نزدیک باشه که تصور غرقاب شدن چادرتون توو آب تا صبح بیدار نگهتون داره.

روی زمین سنگلاخی با سنگهای نقره ای رو اندکی تسطیح کردیم.تازه متوجه شدیم که دو نفر جوون مهربان هم در 200 متری پایین ماچادر زدن.چادر رو برپا کردیم و با دو تا از آب معدنی ها چای درست کردیم، و تن ماهی و نون بربری تازه ای که گرفته بودیم ناهار حسابی خوردیم.کم کم نسیم ملایم و صدای زیبای نوازش آب به صخره ها شروع شد و ما گشت زنی ساحل رو برای فردا گذاشتیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم.

صبح وقتی بیدار شدیم، اندک صبحانه ای خوردیم به سمت غرب ساحل حرکت کردیم. ساحل نقره ای با آب های شفاف و صدفهای حونی و گوشواره های رها با خاکهای نقره‌ای رنگ که با رنگ آفتاب بازی  میرقصه، گاهی پررنگ و کم رنگ‌،  گاهی به روشنایی آسمان‌ و گاهی به تیرگی شب مهتاب .

موسیقی خاك، آفتاب و رنگ.یکی از بهترین سواحل قابل لمس .

آب پایین اومده بود و می­شد به صخره کوچیکی که توو 50 متری مون بود رسید و ازش بالا رفت. خرچنگهای رنگارنگ روو اون صخره و مامن امنی که داشتن جلومونو گرفت که از صخره بالا بریم

ابتدا با همسایه هامون آشنا شدیم، زوج شمالی مهربانی که اگر کمک اونها توو رسیدن آب به ما نبود ما دوشب توو این ساحل اقامت نمی­کردیم.به مدت 3 ساعت کنار ساحل قدم زدیم.نمی­شد چشم از ساحل و خورشید و رقص آب برداشت.

 به صخره های بلندی رسیدیم که عده ای بالای اوون در حال عکاسی بودن و ما متعجب ازینکه چرا به اوون بالا بسنده کرده و به سمت ساحل نمیان(بعدن براتون این قسمت رو شرح میدم)، من و همراهانم از صدفهای کشیده شده به ساحل و مرجانهای یاغی تعدادی رو برداشتیم و به سمت چادر حرکت کردیم چون قصد نداشتیم بمونیم و کمبود آب موندن رو برای ما ناممکن میکرد.

تو مسیر برگشت یکی از اون دو زوج از یکی  همراهای من بپرسید اگه 20 لیتر آب داشته باشی چه میکنی، ما اول فکر کردیم از ما آب آشامیدنی می­خواد و گفتیم حتی 1 لیتر هم نداریم و به ما گفت اگه بهتون 10 لیتر بدم اینجا میمونید.

من و همراهانم اونقدر ذوق کردیم که نمیتونستیم حرف بزنیم. این شد که دو شب موندیم.

اونجا خبری از سوپر مارکت  و بوفه و خونه محلی نیست و اگه آب و غذا تمام بشه باید تا نزدیک ساحل رفت و منتظر قایق‌هایی شد که چند ساعت یکبار مسافر و بار حمل میکنن. البته ما فقط برای چای، ناهار و شام و صبحانه که در مجموع 1 لیتر می­شد نیاز به آب داشتیم و این شد که با خیال راحت به سمت کمپ اومدیم تا ناهار بخوریم و دوباره به ساحل گردیمون ادامه بدیم.

 ناهارمون تن ماهی و پنیر و نان بربری باقی مونده از صبحانه مون بود.نزدیکیهای عصر آسمان بی نظیر شد و کم کم مسافرهای جدید با قایق به سمت ساحل میومدن.فکر کنم فقط من و همراهانم از مسیر سنگلاخی و صخره ای اومده بودیم و باقی با قایق موتوری میومدن. از اون غروب و خشونت آرام فیلم و عکسهای زیبایی ثبت کردیم. سرعت باد کم کم زیاد می­شد و من وسه پایه ام نا آرام تر.

به سمت چادرمون برگشتیم و منتظر رسیدن دشت ستاره ها شدیم. شام مختصری خوردیم و روبه ایوان آسمون به نظاره نشستیم. تابلوی آسمانمون اندکی ابری شد و با لمس خواب در چشمانمون آسمان هم پرده ابرش رو رو ستاره هاش کشید و همه چی در آرامش فرو رفت.

صبح روز سوم بااین برنامه که به سمت دره مجسمه ها خواهیم رفت، صبحانه همیشگی و خوش طعم ساقه طلایی و چای و ارده شیره رو نوش جان کردیم و چادرهامون رو جمع کردیم و با خداحافظی از زوج شمالی مهربان و بخشنده به سمت بیرون ساحل و صخره های بلند حرکت کردیم و به نقطه شروع ساحل برگشتیم و با صحبت و راهنمایی کوله گردی، پیاده به سمت ساحل رنگین کمان و مجسمه ها و.که هرکدوم 10 دقیقه باهم فاصله داشت رفتیم.

مقصد بعدی دره رنگین کمان بود. توو این دره طیفی از رنگ‌های سرخ، نقره ای، سبز، زرد، ارغوانی و کنار همدیگه رو با ترکیبی چشم نواز میشه دید و در کنار اون انواع سنگ‌های تزیینی بسیار زیبا و درخشان هم حکم فرمای چشمان گردشگران میشه( بهشت زمین شناسی جهان).

به دلیل کمبود وقت به سمت دره مجسمه ها حرکت کردیم و با 10 دقیقه پیاده روی به اونجا رسیدیم. سنگ‌هایی در اشکال مختلف وشبیه به حیوان که هر فردی با قدرت تصویر سازی خودش می تونه اسمی بر اونها بذاره.

 سر گوسفند، اژدها در شکلهای مختلف، مرغ ، طاووس .فرسایش هزاران ساله باغ وحش طبیعی در دل کوههای سنگی به جای گذاشته. در انتها به پرتگاه بسیار عمیقی منتهی میشه که حدود38 متر بالاتر از سطح دریا است و سکوت مطلق در ساحل اون قابل درکه.

اگه یادتون باشه توو ساحل مفنق من از بالااآدمهایی رو دیدم و اعتراض کردم که چرا برای دیدن ساحل پایین نمیان و تازه الان متوجه شدم که این صخره همون صخره ایه که با همراهانم از کف ساحل مفنق دیده بودیم. در ادامه و بعد از گرفتن چندین عکس به سمت ساحل سفید و گلگ راهی شدیم و کوههای سفید برفی آهکی که خمیری شکل شده بودن، لحظه ای مارو ترک نمیکردن.

در ادامه به معدن خاک سرخ، رسیدیم که محلی ها از اون به عنوان ادویه روی نان هاشون استفاده میکردن، یا در طبخ ماهی ازش استفاده میشه، اما طعم خاصی نداره.کامیون کامیون از این خاک صادر می شه و این برداشت بی رویه بسار نگران کننده و تاسف باره.این خاکها رو برای صادرات آماده میکنن که قرار بوده 60 درصد سود صادرات خاک قرمز صرف آبادانی هرمز بشه اما

با کمی پیاده روی به ورودی ساحل دره سفید رسیدیم، به علت ریزش کوه مسیر تقریبن صعب العبور بود اما کمی تلاش مارو به ساحل صخره ای سفید و سرخ گون گلگ رسوند.

این ساحل کمی از زباله انباشته شده بود و دل انسان رو به درد میاورد. حوالی ساعت 4 بود که تونستیم کمپ کنیم. قایق سواری که همون حوالی بود خبر از بارون در شب و احتمال آب شستگی کوه رو داد و ما تا جایی که شد چادرمون رو محل مناسبی برپا کردیم و تنی به آب زدیم و با قرض گرفتن نان از همسایه ها ناهار مختصری خوردیم و شروع به عکاسی و ساحل گردی کردیم. در بین مسیر دوستان دوچرخه سوارمون رو دیدیم که 13 روز قبل حرکت کرده و ازتهران به مقصد هنگام و هرمز رکاب زده بودن.کمی گپ و گفت با دوستان و دل تنگی برای رکاب زدن عصر مون رو زیباتر کرد.

کم کم هوا روبه تاریکی میرفت و مابه سمت چادرمون برگشتیم .هوا نم نمک باریدن گرفت و ما درخواب نازی فرو رفتیم.

صبح تمام چادر خیس شده بود و از سوراخ کوچک و درزهای چادرم مقداری آب به داخل نفوذ کرده بود. ازونجایی که هوا نامساعد بود و برای تهران بلیط داشتیم کم کم وسایلمو رو جمع کردیم و با کمی سختی  چادرهارو بستیم و را افتادیم . هیچ قایقی توو اون هوا حرکت نمی کرد من و همراهام  و دو خانم گردشکر که به ما نان داده بودن از روی صخره ها به سمت خاک سرخ حرکت کردیم بارون به شدت تمام می بارید و با تماس یکی از اون خانمهای گردشگر با آشنای موتور دارشون ظرف 1 ساعت به اسکله رسیدیم و بلیط بندر رو تهیه کردیم باکمی انتظار قایق تند رو اومد سوار شدیم به سمت بندر عباس  کمی وقت داشتیم گشتی داخل بازار بند عباس زدیم تا وسایلی برای ناهار داخل قطار بگیریم و اومیدم روبروی اسکله حقانی تاکسی گرفتیم به سمت ایستگاه راه آهن بندر عباس،وقتی وارد کوپه شدیم دو خانواده تبریزی هم با ما هم کوپه بودن که اهل تبریز بودن و برای گدرش اومده بودن بندر پیش اقوامشون(کلی هم از ما پزیرایی کردن)قطار حرکت کرد کمی داخل راه روی قطار قدم زدیم و به طبیعت بیرون نگاه کردی غروب خورشید رو دیدیم و به کوپه برگشتیم تا بتونیم بخوابیم.بعد از خوردن شام خوابیدیم که نصفه شب من دندون درد شدیدی گرفتم که به طور کلی خواب رو از چشمام گرفت و متاسفانه داخل قطار موفق نشدیم قرص مسکن پیدا کنیم و اون شب رو به سختی در جای راحت گذروندم تا به تهران رسیدیم.

و سفر چند ورزه به جنوب ایران با کوله پشتی که شروع کرده بوریم  اتفاقهای خوب افتاد و با دوستان جدید آشنا شدیم و تجربیات جدیدی بدست آوردیم هم به پایان رسید.

 

 


در حد فاصل ۲ کيلومتری جنوب جزیره قشم جزیره زیبا و کم نظیر هنگام با معادن نمک، سرب و خاک با وسعت حدود ۵۰ کیلومتر مربع جلوی روستای شيب دراز خودنمایی میکنه.

این جزیره آبادی‌های کوچیکی چون هنگام جدید، هنگام قدیم (عرب)، خماسی و غيل تشکيل شده که تا بندرعباس حدود ۴۳ مایل دریایی و تا شهر قشم حدود ۲۹ مایل دریایی فاصله دارد.آب‌های اطراف جزیره هنگام به زیستگاه دلفین‌ها معروفه که خیلی از گردشگرا برا دیدن اون به این جزیره مسافرت میکنن

.شناورهایی هستن که برای دیدن دلفین ها همیشه کنار بازدید کننده ها هستن، فقط باید صبح زود و قبل از گرم شدن هوا تا قبل 11 اونجا باشین چون دلفینها وقت گرما به اعماق میرن.

. بهترین فصل برای دیدن جزیره هنگام، فصل بهار، اواخر تابستان یا اوایل پاییز هست.لذت آب تنی در این جزیره که به دلیل مرجانی بودن سواحل بسیار شفافه و. برای رفتن به جزیره هنگام باید از راه کناره ی جنوبی جزیره قشم به سمت روستای شیب دراز میرید و از اسکله محلی قایق موتوری شمارو به هنگام.

بعد از اینکه از قشم به سمت هنگام حرکت کردیم حدود ساعتهای 7 بود که سوار قایق موتوری شدیم.ابتدای ورودمون به قشم با چند گردشگر تهرانی و روس هم مسیر بودیم . وقتی سوار قایق می شدیم دو تا از همون مسافرهارو دیدیم و به ما پیشنهاد دادن بریم به ساحل خماسی (سبک موسیقیه که نام نوازنده اش خماسی بوده) توو جزیره و با گرفتن نیسان و صرف هزینه 20000تومان حرکتمون رو به سمت ساحل شروع کردیم.

هوا تاریک تاریک بود و به یک هد لامپ نور کمی رو عقب نیسان ایجاد کردیم و از ساحل خماسی و زیباییاش شنیدیم. قبل از ساحل نخلستانهایی هس که اونجا هم میشه اتراق کرد و چوب برا درست کردن آتیش هم هس اما ما مقصدمون خماسی بود و ساحل نخل رو پشت سر گذاشتیم، بعد از 15 دقیقه به انتهای خاکی جاده رسیدیم و باید پیاده می شدیم.

هیچ نوری به غیر از هد لامپهامون نبود و چون میدونستیم پایین اون منطقه آنتن نداریم با خانواده هامون تماس گرفتیم و ازونجایی که شب ولادت حضرت فاطمه و فرداش روز مادر بود بود به مادرها تبریک گفتیم و از شیب تندی اومدیم پایین.

بعد از 8-9 دقیقه پیاده روی به سه گردشگر رسیدیم که آتیش روشن کرده بودن و با شادی باهم  صحبت میکردن ما که بهشون رسیدیم برا چادر زدن راهنماییمون کردن .اونجا مگس زیادی داشت که حتی توو شب و تاریکی هم قابل لمس بود. ما و دوستان با اندکی کنکاش نزدیک به اون سه گردشگر چادر هامون رو بر پا کردیم. و همون ابتدا تنی به آب زدیم و حالمون جا اومد.

یکی از همراهام با خودش کندک آورده بود و به سرعت اپر از آب کرد و برای چای و شام شب مهیا شدیم.شاممون تن ماهی با نون لواش و اندکی ساقه طلایی بود. بعد از صرف شام مختصرمون تصمیم گرفتیم استراحت کنیم تا صبح بتونیم طلوع رو ببینیم و با صدای نوازش آب بر سنگها به خواب فرو رفتیم.

صبح با خنده های دوستانمون که از ساحلهای اطراف با شعف صحبت میکردن بیدار شدیم. از چادر بیرون اومدم و چشم بسته کشو قوصی به بدنم دادم وقتی چشمامو باز کردم تازه متوجه شدم تکه ای از شفافیت قابل لمس بهشت یعنی چی.آب انقدر شفاف بودکه دونه دونه صدفهارو میشد دید.

یکی از همراهانم که زودتر از من بلند شده بود از سواحل زیبای کناری که 10 دقیقه باما فاصله داشت میگفت و همراه دیگرم در حال پربدن از بالای بلندی به داخل آب بود. خلاصه از همون ابتدای صبح شعف و شادی و تحرک در همه جا موج میزد. بیقرار رفتن به ساحل اطراف بودم که تازه چهره سه دوست گردشگرمون آقا ابراهیم و آقا کامران از تهران و دوست عزیزم آقا میلاد از خراسان رو دیدم.

جالب اینجاست که من یک ماه قبل با میلاد تلفنی در مورد سایکل توریست و دوچرخه سواری و رکاب زنی گپ و گفتی داشتیم اما همو ندیده بودیم و این سفر دیدارمون رو رقم زد.

صبحانه چای و ساقه طلایمون رو خوردیم و دوربینمو برداشتم تا بزنم به ساحل. این ساحل نقره ای و شفاف در عین بکر بودن زیباییهای منحصر به فرد و صخره های بلندی داره که هر بار میتونی از اونها صعود کنی و از کنار ساحل فرود بیای. سه ساعتی رو قدم زدم، عکس گرفتم و خلوت کردم. دلم می خواست باز هم ادامه بدم ولی چون دوربین همراهم بود نمیشد از صخره ها گذشت و از پایین هم نمیشد شنا کرد. تصمیم گرفتم برگردم و همراه با بچه ها ناهارو آماده کنیم و دوباره بزنیم به ساحل.

 قرار بر موندن یه شبه دیگه توو این ساحل شد و بچه ها پیشنهاد دادن به راننده دیشبی بگیم برامون آب و ماهی بیاره تا هم ناهاری درست کنیم هم آبی برای نوشیدن داشته باشیم. از قرار ماهی های صید شده تا قبل از 11 صبح فروش و یا بارگیری میشن و به ما میگوی هنگام رسید .هزینه گرفتن 1 کیلو میگو 26000 تومان شد و بعد از پاک کردن میگوها و سرخ کردنشون با پلو سبزیی که رو هیزم درست کرده بودیم ناهار جانانه ای زدیم و دوباره به سمت ساحل و زیباییاش رفتیم.

ساحلی که ما بودیم نهایتاً چهار چادر داخلش کمپ کرده بودن که با همشون رفیق شدیم. هوا کم کم رو به تاریکی میرفت اما اندکی ابری بود و ما فقط محو شدن خورشید رو توو بالشتک ابرها دیدیم. چای هیزمی درست کردیم و کنار دوستان از جاهایی که رفته بودیم و قرار بود بریم حرف زدیم.

 نم باروون مهمون گاه و بیگاه کلاممون بود و این زیبایی هم کلامی با دوستان رو دو چندان می کرد. کمی که گذشت باد سرعتش بیشتر شد و توو کمتر از 15 دقیقه با سرعت زیاد شروع به گذشتن از ما میکرد. ازونجایی که ما توو گودی بودیم باد با تمام  توانی که داشت مارو توو آغوش خودش می کشید تقریبن هیچ جارو نمیشد دید ما و بچه ها تصمیم گرفتیم چادر هارو جمع کنیم و از ساحل بیرون بزنیم .

چادر من و دوستانم تقریبن پر از آب شده بود و در حال کنده شدن از زمین بود، یه گوله گرد جدید به جمعمون اضافه شده بود  و این آقا پیمان اولین سفرهای طبیعت گردیشو داشت رقم میزد. هنوز چادرش برپا نشده بود که مجبور بود ساحل رو همراه ما ترک کنه.

 شروع کردم به جمع کردن وسایلم، بچه ها با راننده هماهنگ کردن که بیاد و مارو به روستا برسونه. باد خوابید ولی بارون ادامه داشت تاوقتی نیسان برسه یه نگاهی به آسمون کردم داشت ستاره هاشو نشونم میداد و دودل ازینکه بمونیم یا بریم اما حیف ازینکه تمام چادرم خیس شده بود و دوستانم هم جای مناسبی برای خواب نداشتن.

با تصمیم جمع به سمت روستا حرکت کردیم و با هماهنگی با خادم مسجد امام رضا شب رو توو مسجد اتراق کردیم، همون ابتدا با کمک دوستانم چادرمو پهن کردم و کمی از نم و رطوبتش رو گرفتم و ازحمام صحرایی آب یخ بهره بردم و با یه لیوان چای گرم شب پر حادثه مونو به صبح رسوندیم.

حدود ساعت 7 همه بچه ها بلند شده بودن و کم کم باید به سمت مقصد بعدیمون میرفتیم. قرار بر این شد با  چهار دوست جدیدمون هم سفر بشیم وبه سمت قشم برگشتیم، تا بتونیم سال تحویل رو در جزایر ناز باشیم .تا جمع و جور کردیم و سوار قایق موتوری شدیم دیگه 10 شده بود، و دل دل میکردیم  نکنه زمان سال تحویل برسه و ما توو راه باشیم.به ساحل قشم که رسیدیم تصمیم گرفتیم بریم جزیره ناز و اونجا سال رو تحویل کنیم.

جزایر ناز توو 22 کیلومتری شهر قشمه که  میشه پاچه هارو بالا زد و تا فاصله یک کیلومتری داخل آب حرکت کرد ، جزایر ناز با حدود سه هکتار زمین مسطحه که به  دیواره های صخره ای 5تا 10 متری منتهی میشه و چون ساحل شنی نداره، با کامل شدن جذر و مد آب دریا، با ایجاد باریکه ای از خشکی به ساحل متصل میشه ، هر 6 ساعت یکبار این اتفاق می افته.

 جزایر ناز در سمت جنوب هستن و توو بعدی قرار گرفتن که باد از پشت به اونها می وزه، وقتی که باد به جزیره می رسه و با صخره ها برخورد می کنه از اطراف جزیره ها  پهلو میگیره  و به جای اینکه امواج دریا را به سمت ساحل هدایت کند باعث پیوستن و شکافتن اونها به سمت هم می شه. مردم محلی به این جزیره ها "دو کَرده" هم می گن یعنی جایی که نیمی از روز توو آبه و نیمی از روز توو خشکی .هرچند زمان این اتفاق کوتاهه توو همین فاصله  با ورود به جزایر ناز می شه تنگه هرمز و لارک رو هم دید.

ما پاچه هارو بالا زدیم و کفشهامونو به گردن آویزون کردیم و را افتادیم و زدیم به دل آب. تا زانو میشد توو آب رفت و داشت کم کم آب بالا میومد که به اولین جزیر ه اش رسیدیم عروس دریایی و صدف و انای رنگارنگ  رو سطح جزیره.

 یکی از بچه ها مسیر ممتدی رو ادامه داد تا ببینه راهی برای رفتن به جزیره بعدی  با کوله هست یا نه که آب کم کم بالا اومد و ما ناچار شدیم از جزیره بیایم بیرون. اندک زمانی تا لحظه تحویل سال نداشتیم و به پیشنهاد یکی از بچه ها برگشتیم به دره ستارگان تا بیرون اون کمپ کنیم. پیشنهاد خیلی خوبی بود و با یه هیچهایک مناسب و به وقت رسیدیم به دره ستارگان.

زمانی برای چادر زدن نداشتیم و این شد که مهیا شدیم برای چیدن سفره هفت سینمون (سيب زميني،سيم،سبزه،سمنو،سكه،ساقه طلايي،ساعت ) در کنار دوستان جدید و در دل طبیعت به انتظار آغاز سال نشستیم. هر کدوم از بچه ها از اهداف یال آیند هاش که باسرعت در حال رسیدن بود گفت و یامقلب القلوب

رو بوسی و تبریک عید روبا اندک آجیل و شکلاتی که داشتیم توو سفره پیش رو گذاشتیم  و با چای و نسکافه از خودمون و دوستامون پذیرایی کردیم. من که بارها تووسفرم به تقابل مسافرت با کوله و دوچرخه فکر میکردم و از محاسن هر کدوم توو وجودم برمیشمردم با دیدن دوچرخه سوارا دلم هوای رکاب زدن میکرد. دوستانی به ماپیوستن که تازه به قشم رسیده بودن و از اراک رکاب زده بودن وداشتن به سمت مناطق مختلف قشم میرفتن. اندک زمانی رو با هم بودیم تا پنچری چرخهاشون رو گرفتن و اونها هم به مسیرشون ادامه دادن.

. دوستانم میلاد و آقا ابراهیم و کامران و پیمان دره ستارگان رو ندیده بودن و برای دیدن ان دره زیبا لحظه شمار ی میکردن. من و یکی از دوستانم موندیم و برای شام و چای شب هیزم جمع کردیم تا آتیش کوچک روبا گرمای وجود همراهانمون پیوند بزنیم. شام آتیشیه تخم مرغ، تن ماهی با سیب زمینی تنوری و نانهای سپید محلی به همراه آویشن و زنجبیل و نعناع.

کنار آتیش نشستیم و خوندیم و حرف زدیم و بیشتر به زوایای مشترک وجودمون پی بردیم.، یکی از محلی ها راهنماییمون کرد که احتمال وجود مار یا شغال هست و بهتره از اینجا به مکان بالاتری بریم ولی زیبایی اون منطقه دل و پامون رو بند کرده بود و یارای مقابله هم نداشتیم. باران که میهمان همیشگی ما بود شروع به باریدن گرفت و مارو تا چادرهامون همراهی کرد. صدای برخورد دانه های بارون به سقف چادرم در پوششی از سکوت چشمانم رو فراگرفت

صبح با ترنم قطره های بارون که از درز چادرم به داخل رسیده بود بیدار شدم، آتش رو به پا کردیم و صبحانه مختصری که از هرکدوم ازبچه ها باقیمونده بود، سفره مارو تزیین می کرد. لباسهای نم دارمون و چادرهارو به دل درختها سپردیم تا اندکی با باد هم سرایی کنن و خودمون کوله هامون رو جمع کردیم.

زمان جدایی از دوستانمون بود و باهم خداحافظی کردیم و یادهامون رو در دل ثبت کردیم.مابه سمت اسکله شهید حقانی و هرمز و دوستان به سمت غارهای خوربس.

 

 


سفر به جنوب ایران رو از تهران ترمینال جنوب شروع شد.با اتوبوس که ساعت 20:30  روز چهارشنبه 20 اسفند 1396 حرکت کرد به سمت بندر عباس .روز پنج شنبه ساعت 15:10 به ترمینال بندر عباس رسیدیم.

بد نیست کمی از شرایط و هزینه های مسافرت براتون بگم .قیمت بلیط اتوبوس رفت به بندر عباس 89000 تومان، هزینه قایق شناور از اسکله شهید حقانی به قشم 14000، قیمت قایق موتوری قشم تا جزیره هنگام از روستای کنارک 3000 تومان ، هزینه شناور از قشم(شهید ذاکری) تا هرمز 9000 و هزینه شناور از هرمز تا بندر عباس 7000 تومان. لازم به ذکره که ما برای تردد در تمامی مسیر ها هیچهایک کردیم به غیر از جزیره هرمز که یه 5000 تومان بابت اسکله شهید ذاکری تا ساحل مفنغ دادیم و هزینه 10000 بابت برگشت از ساحل دره سفید به اسکله شهید ذاکری.قیمت بلیط قطار لوکس 6 نفره از بندر به تهران 89000 تومان

وعده های غذایی ما شامل تن ماهی لوبیا و نان و پنیر و عضو ناجداشدنی ساقه طلایی و ارده شیره در مجوع این 8 روز 126000 هر نفر هزینه خوراک و آب دادیم

از تهران با کلی ذوق و استقبال از اتفاقات شیرین پیش رو آماده سفر شدیم. زمان رسیدن به بندر عباس و اسکله حقانی ساعت 3:30 عصر روز بعد بود، پس از رسیدن به بندرعباس به سمت اسکله حقانی رفتیم، در بندرعباس اسکله شهید رجایی هم هست  که برای حمل بار در بندر خدمات رسانی میکنه.

پس از رسیدن به اسلکه شهید حقانی، میشه مستقیم با استفاده از قایق‌های تندرو به سمت جزیره قشم رفت. ازین اسکله می‌توانید به صورت مستقیم به جزیره هرمز هم برید. مدت زمان رسیدن به قشم با قایق‌های تندرو حدود1 ساعت(شرایط بارونی) البته نوع قایق هم خیلی موثر بود که شناورهایی بودن به اسم جمشید و آذرخش که نیم ساعته این مسیر رو میرفتن.

برای یکی از همراهام خودروهای خارجی توو پارکینگ تعجب برانگیز بود و من براش گفتم که توو قشم اکثر خودروها خارجی ان و پلاکی با عنوان قشم. دارن و چون قشم منطقه آزاده واردات خودرو به اونجا با تعرفه گمرکی کمی داره . تنها محدودیتش اجازه خروجشون از منطقه آزاده که تنها سالی ۴۰ روز اجازه خروج از منطقه رو دارن،  توقشم تاکسی ها ی هیوندای اکسنت و تاکسی های ویژه فرودگاه هم تویوتا کمری و سوناتا س. ماشین های پلیسی هم که ما دیدیم  تویوتا کرولا بودن.

هوا بارونی بود و دریا ناآروم و احتمال حرکت قایق ها کم و کم تر می شد.2-3 ساعتی توو بازار ها قدم زدیم و خوراکی سفرمون که شامل تن ماهی و لوبیا، ساقه طلایی و ارده شیره، سیب زمینی و پیاز و گوجه و مقداری هم سیب و پرتقال و نون تهیه کردیم و دوباره به اسکله برگشتیم . خوشبختانه هوا آرام تر شده بود و ما تونستیم سوار قایق بشیم و به سمت قشم بریم.

 بعد از پیاده شدن از قایق توو اسکله شهید ذاکری که بودیم نم نم بارون دوباره شروع شد و من چون قبلاً توو قشم رکاب زده بودم و ساحل زیتون مکان خوبی برای اتراق میدیدم. پارک ساحلی زیتون، کيلومتر 2 جاده ساحلى جنوبى (به طرف غرب)، مشرف به درياس که تقریباً مساحت 45 هکتاری داره و زمين هاى ورزشى (فوتسال، واليبال، بسکتبال، واليبال ساحلى) و غرفه ها و رستورانهاى عرضه غذاهاى دريايى، ساندويچ، کباب و . توو این پارک وجود داره.

از اسکله تا ساحل زیتون شما باید بلوار آزادگان رو تا انتها پیمایش کنید. با کوله هامون اولین پیاده رویمون رو شروع کردیم، کمی گرسنه بودیم وتصمیم گرفتیم با یه نون داغ از خودمون پذیرایی کنیم و کل مسیر رو حرف زدیم و نون بربری تازه خوردیم. بارون شدت گرفته بود و همراهانم نگران ازینکه جای مناسبی برای چادر زدن پیدا نکنیم .تصور میکردم کسی توساحل زیتون نباشه با اون هوا. بعد از حدود 30-35 دقیقه پیاده روی به زیتون رسیدیم و با انبوه چادرهای مسافرهای کرمانی، شیرازی و تهرانی برخورد کردیم. مسافرای زيادي اومده بودن و چادر زده بودن و خيلي هاشون هم بخاطر بارونی که می بارید رو چادرشون نايلون كشيده بودن و بعضي هاشون مشغول درست كردن غذا جلوي چادرهاشون بودن لحظه زيبايي بود كه اين همه مسافر رو تو اين هوا مي شد ديد.

بعد از درست كردن چاي و خوردن شام و ميوه و صحبت كردن دوستان كم كم حاضر شدیم  براي اينكه بخوابيم فردا اولين روز سفرمون با كوله داخل جزيره قشم رو با دوستان خوب شروع كنيم ما پيش بيني كرديم كه5 روز داخل قشم و هنگام باشيم و بعد بريم سمت هرمز و روزهاي آخر تعطيلات رو داخل اين جزيره زيبا بگذرونيم.

تصمیم داشتیم که روز اول غار نمکی ،دره ستارگان و چاکوه رو ببینیم. اما هیچهایک خودش برنامه خودش رو میریزه، رفتيم جلوي خروجي شهر تا بتونيم ماشين بگيريم و بريم به سمت غار نمكي بعد حدود ١٠دقيقه كنار جاده قدم زدن، پسر جوني با همسرش توقف كردن و ما سوار شديم و از قشم تا ورودي دره ستارگان مارو آوردن و بعد از پياده شدن و حدود ٥ دقيقه بعد میزبانمون یه ماشين هيونداي استيشن شد و  ما هم بهشون برنامه رو گفتيم و اونها هم به همراه همسر و فرزندشون داشتن ميرفتند به سمت شيب دراز كه ما رو هم تا اونجا آوردن و تو مسير كلي باهاشون صحبت كرديم اهل شمال بودن و تو كيش زندگي ميكردن كه حدود يك سالي بود اومده بودن به قشم كه خيلي راضي نبودن بخاطر امكانات كمي كه نسبت به كيش داشت و .

بعد از پياده شدن تو شيب دراز (خاصیت بارز این منطقه وجود لاک پشت های پوزه عقابیه که هر سال واسه  تخم گذاری به این منطقه میان ) اومدن اين سمت خيابون حدود ٣ دقيقه اي ايستادن يك جون اومد و باهاش صحبت كرديم كه كارش جابجا كردن ماهي های صید شده بود ما رو تا روستای سلخ برد.

بعد حدود ٥ دقيقه قدم زدن به سمت خروجي جزیره باز هم به کمک یه راننده جوون و شاداب با پوستی گداخته اما دلی آرام، همراه شدیم و مارو تا حدود ١٠ كيلومتري  غار نمکی برد.نزدیک  پاسگاه پليس که شدیم چون راننده گواهي نامه نداشت پیاده شدیم و باهاش خداحافظي كرديم و شروع كرديم به قدم زدن تو جاده خاكي كه هر دو طرف رو درخت هاي كوتاه پوشونده بود و هوا داشت كم كم گرم مي شد و براي مدت كوتاهي آفتاب در اومد و خيلي گرم شد و مجبور شديم يه١٠ دقيقه اي رو بريم زير سايه درخت بشينيم و ميوه اي بخوريم.

دوباره حركت كرديم و هوا گرم وگرمتر مي شد و كوله هامون داشت اذيت مي كرد و حركت كردن سخت تر شده بود.بعد از طي كردن مسافتي و خستگي زياد سر دوراهي  دره شور -غار نمكي نشستیم چند دقیقه ای که گذشت موتور سواری از محلی ها که با خانواده (پشت يك خاور كه روش حصير انداخته بودن) به سمت غار نمكي میرفتن لطف کردن و مارو تا درب ورودی غار نمکی برد. باز هم با کمک دوتا پسر جون داشتن با موتور شون به وردی دهانه غار نمکدان طولانی ترین غار نمکی دنیا ( ارتفاع 237 متر از سطح دریا)رسیدیم.

در فاصله 90 کیلومتری شهر قشم، در بخش انتهایی جنوب غربی جزیره ( تقریبا به موازات ساحل جنوبی ) کوه گنبدی شکل نمکدان قرار داره که ارتفاعش 237 متر از سطح دریاس. موجودی عظیم و زیبا با رگه های سفید نمک.

برا رسیدن به غار میشه از سه تا مسیر اومد که یکیش گورمی ، کانی 16 کیلومتر و دومی بندر باسعیدو، دوستکو و کانی 28 کیلومتر و بعدیش از طریق بندر سلخ، گمیران، کارگه 26 کیلومتر.فاصله دهانه غار از جاده منتهی به ساحل تقریباً 2 کیلومتره.

داخل غار به ویژه توو اعماقش، تاریکه که برا دیدن استالاکیت های بلوری نمک باید چراغ قوه پرنور داشته باشی. سقف غار که تزیین شده با شکلهای متفوتی از قندیل مرمر و بلور و جریان آب نمک در کف غار . رطوبت هوای جزیره و نفوذ آب توو غاره که باعث فروچکیدن آب نمک اشباع شده رو تنه قندیل ها می شه و شکل شو به طور پیوسته توو مرور زمان تغییر می کنه و قندیلای تازه به وجود میاره. .

بلندی غارها تو بعضی جاها یک متر و بعضی جاهاتا بیست متره. بیشتر اوقات و به خصوص وقت بارندگی از دل کوه جریان آب زیر زمینی نمکی روون میشه که با خودش چشمه نمکی توو دامنه کوه و حوضچه ای طبیعی به رنگ سفید تولید میکنه و نمک های کوه نمکدان از بهترین نوع نمک سر سفره است که تووش از عناصر دیگه ای مثل منیزیم هست و می شه  نمک طبی به ویژه برای مصرف ورزشکاران حرفه ای به صورت کپسول ساخت این غار ، طولانی ترین غار نمکی جهان ( به درازای 6400 متر ) است. باقی موندن و تنفس توو غارمی تونه به درمان بیماری آسم و ناراحتی های تنفسی کمک کنه.

وقتش بود که ادامه مسیر بدیم . توو مسیر رسیدن به غار و برگشتن از غار کوه های کم ارتفاع و شگفت انگیز زیادی هس که نشون از تحولات زمین، فروکشیدن آب و بیرون آمدن این کوه ها از دل آبه. اغلب پوسته این کوها از لایه های مرجانی ، اسفنجی و دو کفه ایه که خودش به طور طبیعی موجب حفاظت خاک های نرم شیست و مارن زیر سطح مرجانی میشه که در اثر فعل و انفعالات طبیعی ، وزش باد ، طوفان های باران زا ، نمادها و تندیس های زیبای طبیعی رو به وجود میاره.

از سرجاده آب معدني گرفتیم یه مرد جوانی با ماشین اومر که خانوادش جلو نشسته بودن باهاش صحبت کردیم گفت ميخواد بره سمت طبل كه از اونجا حدود ٢٠ كيلومتري فاصله داره از اونجایي كه اطراف غار نمكي به سختي ماشين گير ميومد و ماهم قبول كرديم كه باهاش بيام.سوار شديم و داخل روستاي طبل پياده شديم كه تقريباً وسط جزیر ه اس. روستای طبل توو 62 کیلومتری قشمه، درسواحل شمالی جزیره، کنارجنگل‌های مانگرو (حرا) قرار دارد، اگه بالای کوه‌های این روستا بایستین می‌شه دو طرف جزیره(سواحل جنوبی و شمالی) رو کامل دید. روستای طبل در مرکز جزیره اس به طوری که فاصله این روستا (در طول جزیره) از دو طرف جزیره به یک فاصله است.

 محلیا میگفتن این روستا را به این خاطر طبل میگن که توو گذشته اطراف روستا  بین دو قبیله بنی معین و قبیله ابوسعید جنگی میگیره ومردم،طبل جنگ میزدن واین شد که این مکان رو طول یا طبل گذاشتند الان طبل رو بر مراسم عروسی میزنن. مردم طبل، به زبون فارسی با لهجه عربی حرف میزنن که به زبان عربی هندی همآشنایی دارن  محلی طبلی ها، آمیخته‌ای ازز بان‌های فارسی، عربی، بندری، هندی و انگلیسیه و شغلشون اغلب صیادیه.

بام قشم هم توو همین روستاس و ژئوپارک بین المللی  یا دره تندسها که توو 1 کیلومتری غرب طبل بالای کوهاش خونه‌های قدیمی داره،  مانده دشتی مرتفع که زمانی به بام قشم  وصل بوده و بالا آومدن تدریجی جزیره موجب عقب رفتن ساحل و وسیع شدن  مساحت خشکی شده که دره‌ی تندیس‌هاس که بعداز بیرون آمدن از زیر آب متحمل فرسایش ساحلی و تخریب گسترده شده و  این فرسودگی از سمت دریا به سمت بام قشم کم و کمتر میشه تا به جای دست نخورده یعنی بام منتهی میشه با ارتفاع حدود ۱۲۰متر نسبت به دشتای اطرافش. جنگل‌های حرا  هم تو این روستا هس که ما بعدا برا دیدنش میایم.

خلاصه ما از ماشین پیاده شدیم و به سمت غرب حركت كرديم تا برسیم چاكوه .در حین صحبت با بچه ها بودیم که راننده فرهیخته و مبادی آدابی مارو سوار کرد به نام  آقاي رضاجهانگيري كه متولد اصفهان بود و اصالتاً لُر بودن و تو كار ساخت مجسمه  و خواننده شعرهاي سنتي لُري بودن و كلي باهاش صحبت كرديم و از خاطرات شيرين و خوب قشم و . باهام حرف زديم كه تا رسيديم به تنگه چاكوه .

 اين تنگه طبيعی که معمار آن طبیعت و طراح اون باد، آب باران و بارش هاي سيل آسا و شديده که طی میلیون ها سال با فرسایش ماسه سنگ ها ایجاد شده وحفره ها و دالان ها و اشکال اعجاب آوری داره، سنگ هاي چاهکو آهک يا بي کربنات کلسيم  دارن که اسيد آب باران دليل حل شدن آنها و ايجاد شکاف ها و حفره هاي کوچیکي بین اونهاس. این حفره ها در طول چند ميليون سال بزرگ تر شده و تبديل به دالان هاي زیبا شده. در اين ميان، جاري شدن آب در زمان بارندگي، زيبايي اين دره را دوچندان مي کند نهر آبی رو محلی ها درست کردن تا آب بارانی را که به تنگه وارد می شود برای مصرف ساکنین هدایت کند.

تنگه چاهکوه توو شمال غربی جزیره است و با شهر قشم حدود ۱۰۰ کیلومتر فاصله دارد. راه دسترسی به تنگه آسفالته اس و فقط 1-2 کیلومتر آخرش خاکیه ولی میشه به راحتی تووش حرکت کرد.  وسط اين تنگه چاه هايي داره كه قدمتشون حتی برا محل ها هم معلوم نیس اونا میگفتن مردماني در غارهاي هفت گانه (خانه گافاران)در حوالي اين تنگه زندگي مي كردن ،که هنگام شب واز ترس ا ،براي تهيه آب چاه ها رو کندن  و آب خودشون رو تامین کردن.

از راننده مهربون خداحافظی کردیم و كوله رو انداختيم رو دوشو رفتيم داخل تنگه كه بسيار زيبا بود و داخلش رو گشتيم ولي از اونجايي كه هوا تاريك شده بود و به خوبي نتونستيم عكاسي كنيم و بچرخيم  میخواستیم داخل تنگه چادر بزنیم که محلی ها گفتن احتمال بارندگی و سیل داخل تنگه هس و بهتره بیرون تنگه جایی نزدیک به جاده کمپ کنید ما هم اومديم جلو ورودي تنگه چادر زديم كه هوا خنك و عالي بود بعد از زدن چادر و مشغول شدن براي درست كردن شام و چاي و از اونجاي كه تقريبا ٢ روز خيلي گرم بود و خيلي عرق كرده بودم اينجا يك منبع آب آشاميدني بود كه اطرافشو با نی پیجیده بودن رفتم و يه دستمال رو خيس كردم و خودم رو باهاش تميز كردم تا حداقل شب رو بتونم راحت بخوابم چون شب براي خوابيدن واقعاً هوا گرمه و خوابيدن كمي سخت.

اواسط شب بود که بارون نم نمی گرفت و صدای پای بچه شغالها که تا کنار چادر میومدن با صدای باد ، آهنگ خاص خودشو میزد. صبح با طلوع خورشید و گرمای مطبوعش از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه مختصر و جمع کردن چادرها به سمت مقصد بعدیمون که جنگلهای حرا بود.

باید بگم که حرا درختای 3 تا 66 متر با شاخ و برگ سبز روشن که توو آب شور زندگی میکنه و زمان مد آب دریا تا گلوگاه توو آب فرو می ره. البته با خاصیت تصفیه ای که توو پوست این درخت هس بخش شیرین آب دریا را جذب و نمکشودفع می کنه ،(کارخانه آب شیرین کن طبیعی ) علاوه بر اون  میشه از پوست حرا و از شیره درون آوندهاش برای بیماری خشکی  استفاده کرد و از تانن اون برا تولید جوهر مازو، چسب تخته و خمیر چوب کمک گرفت. این منطقه  زیستگاه پرنده هایی  مثل اگرت بزرگ ، اگرت ساحلی ، حواصیل هندی ، کفچه نوک تیز ، سلیم خاکستری ، گیلانشاه ، کاکائی و و منطقه  جزر و مدی حرا زیستگاه مناسبی برای نرم تنان ، سخت پوستان و ماهیان ایجاد کرده که  منبع غذایی مهمی برای ماهیان و پرندگان وحشیه .

 ما هم حركت كرديم به سمت جاده اصلي  و از  بيراهه اومديم و زودتر از اوني كه فكرميكرديم رسيديم به جاده اصلي بعد از حدود ١٠ دقيقه ايستادن كنار جاده اصلي يه ماشين تويوتا اومد كه رانندش آدم مسني بود و پشت ماشينشم كمي دم كوسه ماهي بود سوار شديم و به سمت روستاي طبل اومديم كه بريم سمت جنگل حرا و اونجا رو هم ببينيم  بعد طي كردن حدود ٢٥ كيلومتر به روستاي طبل رسيديم و پياده شديم و افتاديم تو جاده اي بسيار خلوت كه بيشتر موتور رفت و آمد مي كرد حدود ٢ كيلومتر از روستاي طبل تا اسكله جنگل حرا فاصله بود و ساعت ١٢ اوج گرما بود كه داشتيم قدم ميزديم تا بيايم اسكله. سر راه از یه محلی کنار خریدیم که انصافا خیلی خوشمزه بود و میوه محلی قشمه و طعمی مثل عناب و سیب داره.

بعد از پیاده روی طولانی مون حدود ٥٠٠ متري اسكله يه ماشين اومد و سوار شديم و ما رو رسوند به اسكله،از اونجايي كه قبلاً من رفته بودم و جنگل حرا رو گشته بودم، کنار کوله ها موندم تا دوستام  برن و این طبیعت بی نظیر رو ببینن.من كنار كوله ها روي يه سكو زير سايه و نسيم خنك دريا دراز كشيدم و دوستام رفتن دنبال بليط كه متاسفانه موفق نشدن برن جنگل حرا و مجبور شديم به همون يه تيكه جنكل كه كنار اسكله بود و درختاش نصفش زير آب بودن بسنده كنيم و دوباره قدم زديم برگشتيم به سمت روستاي طبل.

كنار خيابون يك پسر جوني بود كه پیراشكي و سمبوسه خونگي مي فروخت  ازش 10 تا خریدیم و نایلکس به دست تووو روستا و جاده راه افتادیم، واقعاً خوشمزه بود و دوباره سوار ماشين شديم به سمت دره ستارگان.

 مرد بسيار خوش اخلاق كه اصالتاً بلوچ بود و ساكن قشم . زحمت كشيدن ما رو آوردن تا جلوي درب دره ستارگان .

بومیا به اینجا استارکفته» یا ستاره افتاده میگنو معتقدن میلیونها سال قبل ستاره ای از آسمان سقوط کرده  در اینجا سقوط کرده  و این سقوط گل و لای رو از دل زمین به اطرافش پراده و بعد سرد و خشک شدن، این اشکال ساخته شده،.اما زمین شناسان میگن این احجام، هنر باد و طوفان و بارانهای موسمیه که در عرض  میلیونها سال شکل گرفته و هیچ ستاره ای از آسمون فرود نیومده.

ما قصد داشتيم شب رو داخل دره ستارگان چادر بزنيم ولي متاسفانه اجازه نداند و گفتن كه تا ساعت ١٧:٣٠ براي بازديد بازه و بعدش تعطيل ميشه ما هم كوله ها رو جلوي درب وردوي كنار يه فروشگاهي بود گذاشتيم و رفتيم داخل و وقتي اونجا رو ديديم با اونچيزي كه فكرشو ميكرديم خيلي متفاوت بود كوههاي كه بخاطر بارش و سايش اطرافش ريخته بود و كوههاي گلي رو به شك هاي مختلفي درآورده بود درسته اون چيزي كه تصور مي كرديم نبود ولي زيبا بود.

بعد از حدود ١ كيلومتر پياده روي رسيديم سر خيابون اصلي كه ماشين بگيريم و بريم به سمت جزيره هنگام كه هوا داشت تاريك مي شد و چند دقيقه اي كه صبر كرديم يه پسر جون از فرعي داشت ميومد تو خيابون اصلي براش دست بلند كرديم و نگه داشت. مسيرش تا نزديكي اسكله جزيره هنگام بود كه لطف كرد ما رو تا اسكله رسوندوبرای عروسی برادرش که فردا بود دعوتمون کرد و مامشتاق ازینکه به این شادی دعوت شدیم.

سوار قايق شديم و دوتا از بچه هاي رو هم كه روز ٥ شنبه تو بندرعباس ديده بوديم اونها هم اومدن و سوار شدن و باهم اومديم هنگام و به اتفاق هم يك ماشين نيسان گرفتيم كه حدود ٢٠ كيلومتر ما رو از روستا آورد بيرون كنار دريا كه براي چادر زدن خيلي خوب بود وقتي پياده شديم چند نفر قبل ازما هم اينجا بودن و چادر زده بودن،امشب موفق شديم بريم داخل آب دريا و كمي از نمكهاي بدنمون رو با آب شور دريا بشوريم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دکتر حسن اسماعیلی